داستان جن با خانواده 11 نفري قزويني

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    پسران آفتاب 1
    از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا تلخ و هوس شیرین به یاد آنهمه شبگردی دیرین، میان کوچه های سرد پاییزی تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟ ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم ببار امشب! من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم. ببار امشب که تنها آرزوی پاک این دفتر گل سرخی شود روزی! ودیگر من نمی خواهم از این دنیا نه همدردی، نه دلسوزی، فقط یک چیز می خواهم! و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 2
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 2
    بازدید ماه : 860
    بازدید کل : 9037
    تعداد مطالب : 6
    تعداد نظرات : 39
    تعداد آنلاین : 1


    ورود کاربران

      نام کاربری
      رمز عبور

      » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

      نام کاربری
      رمز عبور
      تکرار رمز
      ایمیل
      کد تصویری

    آمار

      آمار مطالب آمار مطالب
      کل مطالب کل مطالب : 6
      کل نظرات کل نظرات : 39
      آمار کاربران آمار کاربران
      افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
      تعداد اعضا تعداد اعضا : 5

      آمار بازدیدآمار بازدید
      بازدید امروز بازدید امروز : 2
      بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
      ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
      ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
      آي پي امروز آي پي امروز : 1
      آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
      بازدید هفته بازدید هفته : 2
      بازدید ماه بازدید ماه : 860
      بازدید سال بازدید سال : 1511
      بازدید کلی بازدید کلی : 9037

      اطلاعات شما اطلاعات شما
      آی پی آی پی : 3.145.52.86
      مرورگر مرورگر :
      سیستم عامل سیستم عامل :
      تاریخ امروز امروز :

    چت باکس


      نام :
      وب :
      پیام :
      2+2=:
      (Refresh)

    تبادل لینک

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پسران آفتاب 1 و آدرس asemani72.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    خبرنامه

      براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    آخرین نطرات

      فائزه - سلام سعید نامرد شدی دیگه وبم نمیای؟؟؟
      عیدت مبارک - 1391/12/29
      قلم دار - سلام اين پيام يه ساعت بعد از پيام قبليه هنوز نت نيومدي؟
      زود به زود بيا
      درضمن تولدمم مبارك
      ممنون كه به فكرم بودي - 1391/12/6
      قلم دار - سلام اين پيام يه ساعت بعد از پيام قبليه هنوز نت نيومدي؟
      زود به زود بيا
      درضمن تولدمم مبارك
      ممنون كه به فكرم بودي - 1391/12/6
      قلم دار - سلام
      خوبي؟
      خيلي خوش حال شدم ميدوني يهو يادت افتاده بودم
      هي ميومدم سر ميزدم پيام نداده بودي برام افسردگي گرفتم گفتم ديگه نميرم سر بزنم
      خوبي ؟ چي كارا ميكني؟ - 1391/12/6
      قلم دار - سلام
      معلوم هست کجایی؟
      هی هرروز میام سر میزنم ببینم
      پیامامو خوندی جوابمو دادی یا نه ؟ - 1391/11/13
      قلم دار - سلام ممنون که برام دعا کردی - 1391/11/6
      قلم دار - سلام
      خوبی؟
      منو یادته ؟منم دلنوشته های یک قلم
      یه مدت بود که لوکس بلاگ مشکل داشت نیومدم بعدشم نتم قطع شد دیگه کلا نیومدم
      چند شب پیش یادت افتادم و همش توی گوگل دنبالت میکردم ولی متاسفانه پیدات نکردم توی یه سایت هم فریاد زدم دوستمو کسی ندیده اوناهم گفتن نه
      امشب یهو یادم افتاد که من توی لوکس بلاگ هم وبلاگ داشتم وااای خیلی خوشحالم از اینکه یافتمت کاری دیگه باهات ندارم فقط میخواستم بگم یادت افتادم و چقدر بد بختی کشیدم تا پیدات کردم
      خدا باید شفام بده - 1391/11/6
      mahsa - واییییییییییییییییی

      چی میتونم بگم؟ - 1391/10/3
      سجاد - - 1391/9/21
      fayaz - سلام ممنون که به وبم سر زدید
      جدا وبتون زیباست - 1391/5/25

    داستان جن با خانواده 11 نفري قزويني

                                 داستان

     

    اینم یک داستان واقعی دیگه از یک خانواده قزوینی که ادعا دارند تمام بچه هاشون توسط یک دختر بچه از خانواده جنیان تسخیر شده که با دوست شدن باهاشون اسرار داره که بگه پدرشون دستای اونو سوزونده بهتره خودتون به ادامه مطلب برید و ببینید چی شده

    ایا واقعا حقیقت دارد

    اعضاى هشت نفره یک خانواده قزوینى ادعا مى کنند که از ۱۱ماه پیش یک بچه جن با آنان در ارتباط است ومى توانند به وسیله او از آنچه در آینده روى مى دهد مطلع شوند. فرزندان این خانواده پس از دوستى و آشنایى با این بچه جن دچار مشکلات شدید روحى و روانى شده اند.
    � نخستین بار چه گذشت :
    خانه در محله اى قدیمى واقع شده است. پدر خانواده با نگرانى در مورد آنچه که روى داده مى گوید: ۱۱ماه پیش بود. پسر کوچکم که ۱۵ساله است دچار حالت تشنج گونه شدیدى شده و در ناحیه گردن تمام رگهایش متورم شده و عضلات دستها و صورتش به شدت منقبض شده بود. او با صداى وحشتناکى با تمام ما درگیر شده بود.
    وى گفت: از اینکه پسرم دچار جنون آنى شده ترسیده بودم ونمى دانستم چه کار کنم، هیجان او به اندازه اى بود که همه به او خیره شده بودیم تا اینکه او جلوى آینه رفت و در آن شروع به حرف زدن کرد.
    وى گفت: بعد از آن کم کم آرام شد و بعد با اشاره به ما گفت: این دختر دوست من است. ما هیچ کس را نمى دیدیم ولى او در آینه شروع به صحبت کردن با او که روز بعد وقتى سرسفره براى خوردن ناهار نشسته بودیم همسرم خواست پارچ آب را وسط سفره بگذارد، پسرم در یک لحظه پارچ را برداشته و به دیوار کوبید و گفت: مامان! حواست کجاست؟ چرا پارچ را روى سر دوست من مى گذارى؟ خیلى از این وضعیت احساس خطر کردم براى همین بود که همان روز پسرم را به نزد یک متخصص روانپزشکى بردم و مشکل را با آنان در میان گذاشتم ولى دکتر قرص آرامبخش براى او نوشت که هیچ تاثیرى روى او نداشت و تنها براى مدتى او را آرام مى کرد.

    *دومین جن زده
    وى گفت: وضعیت پسرم همه اعضاى خانواده را پریشان کرده بود. همه نگران وضعیت او بودیم و مى ترسیدیم که مبادا بلایى سر او بیاید. در این میان دخترم که تازه نامزد کرده بود بیشتر از بقیه احساس نگرانى مى کرد. بعد از چندروز متوجه شدم دخترم که پرشور، اجتماعى و سرو زبان دار بود، ساعتها گوشه اى مى نشیند و به حالت افسردگى مبتلا شده است.
    دخترم دیگر از خانه بیرون نمى رفت و در گوشه اى مى نشست. ساعتها گریه مى کرد. فکر مى کردم به خاطر وضعیت برادرش به این روز افتاده است، ولى بعد از چندروز حالت عجیبى از او سر زد او ناخن هایش را به شدت مى جوید و در زمانى که در اتاق تنها بود با خودش حرف مى زد. نامزد دخترم از وضعیتى که پیش آمده بود گلایه مى کرد و رفتارهاى دخترم با او باعث شد که او ناراحت شود و سرانجام به توصیه من رفت و آمدش را به خانه ما کم کرد.
    این پدر ادامه داد: دخترم در حرفهایش جسته و گریخته از دخترى حرف مى زد که ما قادر به دیدن او نبودیم. او کم کم دیگر جلوى ما با موجودى حرف مى زد که به چشم ما نمى آمد. هر روز شانه اى به دست مى گرفت و درهوا طورى تکان مى داد که انگار دارد موهاى کسى را شانه مى کند.
    وى ادامه داد: چند روزى گذشت یک روز تشنج شدیدى به او دست داد و در یک لحظه به طرف من حمله کرد. از این رفتار دخترم تعجب کردم. او با ناراحتى به من گفت: بابا! تو مقصر تمام بدبختى هائى هستى که براى دوست من به وجود آمده است. سعى کردم او را آرام کنم. از او علت را پرسیدم و او گفت: تو دست هاى دوست مرا سوزانده اى.

    *سومین جن زده
    پدر مى گوید: پسر دیگرم هم بعد از مدت کوتاهى مثل آن دو شد. او هم از دوستى حرف مى زد که ما او را نمى دیدیم. مى دانستیم که این پسرمان هم مثل آن دوتاى دیگر جن زده شده است.

    *پیشگویى
    مادر خانواده در حالى که ناراحت است مى گوید: در شرایطى بودیم که نمى دانستیم چه کنیم. شوهرم و من به هر درى مى زدیم به نتیجه نمى رسیدیم. یک روز دخترم را شروع به نصیحت کردم و به او گفتم: دخترم تو چرا پدرت را آدمى سنگدل مى دانى که دوست تو را سوزانده است. او آدم مهربانى است. دخترم گفت: مى دانى که بابا قبلاً قصد ازدواج با شخص دیگرى را داشته است و اصلاً به تو هیچ علاقه اى ندارد. بعد هم گفت: زیاد نگران دایى نباش. دایى دچار ناراحتى کلیه است و تا ۱۰ ماه دیگر مى میرد.
    ۱۰ ماه بعد برادرم در بیمارستان جان سپرد. دیگر متوجه خطر جدى در نزدیک خودمان شده بودیم. هرکس آدرسى از پزشک، دعانویس و امامزاده مى داد بچه ها را به آنجا مى بردیم. حتى گفتند زنى در شمال کشور امکان تسخیر اجنه را دارد و ما بچه ها را به آنجا بردیم. خانه آن زن در روستایى دورافتاده بود. پیرزن بچه هایم را داخل اتاقى برد. صداى ضجه بچه هایم را مى شنیدم، دیوانه شده بودم نمى توانستم تحمل کنم. شوهرم هم وضعیت بدترى از من داشت پیرزن با سرسختى به ما اجازه واردشدن به اتاق را نمى داد.
    وى گفت: پنج روز آنجا بودیم. بچه هایم آرامتر شده بودند. پیرزن به من گفت: مقصر اصلى تمام این ماجراها شوهر تو است. ولى نه من و نه شوهرم واقعاً علت را نمى دانستیم. چند روز بعد از بازگشتن به قزوین دوباره سردردها، تشنج ها، حرف زدن ها، شانه زدن موهاى دخترک جن و واگویه ها وپیشگویى ها شروع شد. هر روز وقتى سر سفره ناهار یا شام مى نشستیم مى دانستیم که دخترم قاشق قاشق به دوستش غذا مى دهد. او قاشق را پر مى کرد در هوا مى چرخاند و به سوى کسى که کنارش نشسته بود مى گرفت و غذاى درون قاشق در یک لحظه ناپدید مى شد، بى آنکه ببینیم کسى قاشق را به دهان مى برد.
    پسر کوچک خانواده که ۱۵ ساله است مى گوید: دوستم دخترى است کوچک. او مثل ما لباس مى پوشد ولى دست هاى او سوخته است. دوستم همیشه گریه مى کند و از پدرم ناراحت است.
    *چرا؟
    پسرک مى گوید: خب معلوم است پدرم دست هاى او را سوزانده است. پدر من، پدر ومادر او را هم سوزانده و کشته است. پسرک بغض مى کند و مى گوید: او در کنار من مى نشیند و من با اوحرف مى زنم و او اطلاعات زیادى را به من مى دهد.

    *چهارمین جن زده
    خاله بچه ها که از شنیدن وضعیت بچه هاى خواهرش نگران شده است راهى قزوین مى شود تا جویاى حال آنان شود ولى این زن بعد از چند روز اقامت در این خانه وقتى به خانه اش باز مى گردد، دچار همین حالات مى شود بر اثر پیش آمدن این حالات، همه از او فاصله مى گیرند و مشکلات زیادى براى او و خانواده اش پیش مى آید.

    *کودکان جن زده محله
    چند کودک و نوجوان که به نوعى از دوستان فرزندان این خانواده قزوینى هستند بعد از مدتى دچار حالات مشابهى مى شوند. وضعیت همسایگان محله به هم ریخته است. یکى از این خانواده ها که ادعا مى کند فرزندش جن زده شده یک کوچه بالاتر و دیگرى چند کوچه آن سوتر ساکن است.
    *بچه جن
    تمام این کودکان در مورد دوست کوچک خود مى گویند: او دخترى کوچک است. کاملاً شبیه انسان است. دست هایش سوخته است. لباس تمیز ومرتبى بر تن دارد. او همیشه در حال گریه وزارى است. موهایش بلند است و مثل همه انسانها حرف مى زند. پدر خانواده در مورد حالاتى که در تمام فرزندانش مشاهده کرده است مى گوید: وقتى در لحظاتى بچه هایم ادعا مى کنند که دوست جن شان را مى بینند دست هایشان مثل او از هم به دو طرف باز مى شود. عضلاتشان کشیده شده، چشمان شان کاملاً سرخ و پرخون و رگ هاى گردنشان متورم و چهره شان دگرگون مى شود.

    *ادامه پیشگویى ها
    بچه ها گاه و بى گاه از …، نبودن همسایه، آمدن میهمان، کتک و دعوا در محل کار خبر مى دهند. در حالى که این پیشگویى ها تاکنون کاملاً درست بوده است. مادر بچه ها با گریه مى گوید: نمى دانم چرا بچه هایم اینطورى شده اند. از این وضعیت ناراحت هستیم. آنها بعد از تشنج با تزریق سرم و دارو آرام شده و به حالت عادى باز مى گردند.
    متخصصان چه مى گویند؟
    یک کارشناس ارشد روانشناسى با اشاره به مشکلات روحى و روانى این افراد مى گوید: جن قابل لمس یا دیدن نیست. در احادیث و روایت اسلامى نیز به آن اشاره شده ولى به صورتى که این خانواده وبچه ها ادعا مى کنند نیست به احتمال قوى همه این افراد دچار ناراحتى روحى-روانى که زاده تخیل و تلقین است شده اند.


    تاریخ ارسال پست: ساعت: :
    می پسندم نمی پسندم